داشتم رد می شدم وسط ابرها اونجایی که می شد زمین و با رنگهای قشنگ سبزو آبیش نیگاه کرد یه شهرک عجیب و غریب پیدا کردم. تو شهرک چند تا لونه بود و دم در هر لونه یه پرچم. تو هر کدوم از لونه ها چند تا پرنده زندگی میکردن که کارشون فقط پرواز کردن بود و برای پروازشون از احساس مرم روی زمین انرژی می گرفتن.
چهار تا قبیله تو این شهرک زندگی می کردن که هر کدومشون یه کدخدایی داشت.
یکی از قبیله ها از بلندی های آلپ به این شهرک سفر کرده بودن و بهشون پرنده های آلپ می گفتن. یا شال گردن می بستن و یا یه چتر داشتن تا خیس نشن. همیشه داشتن از درآمد و دشاتن و بهره بانکی و از این چیزها حرف میزدن. کدخداشون هر وقت مردمونشو می دید جون دوباره می گرفت و خستگی رو نمی فهمید.
اونورتر ست شرق یه گروه دیگه از اسیای شرقی اومده بودن و بهشون پرنده های شرقی می گفتن.کداخداشون مثل سامورایی ررفتار می کرد و دلش به خاطر ژاپنی ها می تپید. از پرنده های شبکار بود وقتی پرنده آلپ می خوابید پرنده شرقی بیدار می شد.
قببیله دیگه ای که همسایه پرنده های شرقی بود از دور ترین جزیره دنیا به این شهرک مهاجرت کرده بود. بهش پرنده جزیره می گفتن و مردمون استرالیا رو دوست داشت. مثل خود استرالیایی ها لباس می پوشی و مثل خود اونها تفریح می کرد و هنوز یه احترامکی به ملکه پرنده های آلپ به عنوان ملکه مادر خودش داشت. اما بیشتر هوچی بود تا کاری.
پرنده هر روز سر یه ساعت مشخص از لونه اشون بیرون می اومدن و بالای سر مردمی که بهشون متعلق بودن پرواز می کردن و برای مردم آرزوی شخوبختی و شادکامی و پوداری میکردن و در عوض یه تیکه از روح اونها رو می گرفتن تا بتون بیشتر و سریعتر پرواز کنن. یه روز شانس داشتن هر کی جلوی راهشون سبز میشد خوب بود و خوش بودو پرنده هارو مهمون سرخوشی ها میکرد و پرنده ها بیشتر انرژی می گرفتن و بالا و بالا تر می رفتن و یه روز همه اش درد بود و غصه و بدبختی بچه های یتیم و مادرهای گرسنه و پرنده ها رو هی به زمین نزدیک تر می کرد و نزدیک تر اونقدر که بعضی موقع ها می گفتی فردا دیگه پرنده برنمی گرده و باید بریم لاشه اشو از روی زمین جمع کنیم. اما همیشه بر می گشتن و فردا به امید روز بهتر سر ثانیه پروازشونو شروع میکردن این پرنده ها عاشق بودن عاشق محبت.
هر چقدر این پایین مردمون بیشتر باهم خوب بودن اوت بالا پرنده ها بیشتر اوج می گرفتن و وبرای مردم بیشتری دعا میکردن و هر چقدر این پایین دردسرو جنگ و فاندامنتال های بد بود پرنده ها انرژی بالا رفتنشونو از دست می دادن و پایین تر می اومدن و بعضی مواقع همدیگرو می دیدن. کار کار بود و شوخی ندشاتن سرکار اگه این پاینها جنگ بود اون بالاها هم مسابقه در می گرفت. اونی که می برد رو کول اونیکی سوار می شد و انرژیشو از طرف می گرفت و برای خودش به سفرش ادامه می داد. بازنده باید می اومد پایین تر و پایین تر. البته تنها اینوری به جریان نیگاه نکنی اونور یش هم صادق بود ....اگه یکی از پرنده ها انرژیش داشت ته می کشید و مجبور بود پایین بره دوستاش می اومدن کمکش و بهش از انرژی خودشون می دادن تا اوج بگیره.
حتی پرنده های غربی هم بعضی مواقع به دیگرون کمک میکردن.
این فامیلی و دوستی بین بعضی ها بیشتر بود و بین بعضی ها کمتر پرنده ها تو قبیله ها بیشتر به هم می رسیدن و بین قبیله ای هم ای گذری یه حالی مدادن. اما خدا او نروزو نیاره که هوا طوفانی بشه و یا موجودات غریبه بخوان حمله کنن همه پرنده ها یک صدا شروع میکنن به جنگیدن و تا آخرین قطره خون شون هم از شهرکشون دفاع میکنن. بگذریم که این بین سر اون مردم بی گناهی که اون پایین محتاج دعاشون هستن چی میآد.
سفر خوبی بود و برای من خیلی جالب بود احساس کردم پرنده ها رو دوست دارم و با بعضی هاش بیشتر از بقیه آشنا شدم مخصوصا اول پرنده آلپ غربی بهم حال داد و با پرنده سامورایی غربی بیشتر آشنا شدم. می دونی پرنده هاشون چرا دو تا اسم دارن چون سالهاست کنار هم دارن باهم زندگی میکنن و برخی مواقع مادر و پدراشون از دو تاقبیله متفاوت هستن.
پیشنهاد میکنم حتما به این شهرک یه سری بزنین مطمئنا برای هر سلیقه ای دوستی یافت می شه. نمی خواد قلم کاغذ بیارین تا آدرس شهرکو بنویسن آخه آدرسش خیلی رنده مطمئنم با یه بار دیدن هیچ وقت فراموشتون نمی شه.
آدرس:
کیهان، کهکشان شیری، زمین ، شهرک فارکس
موشه
بعد از یه سفر به شهرک فارکس
هر چقدر این پایین مردمون بیشتر باهم خوب بودن اوت بالا پرنده ها بیشتر اوج می گرفتن و وبرای مردم بیشتری دعا میکردن و هر چقدر این پایین دردسرو جنگ و فاندامنتال های بد بود پرنده ها انرژی بالا رفتنشونو از دست می دادن و پایین تر می اومدن و بعضی مواقع همدیگرو می دیدن. کار کار بود و شوخی ندشاتن سرکار اگه این پاینها جنگ بود اون بالاها هم مسابقه در می گرفت. اونی که می برد رو کول اونیکی سوار می شد و انرژیشو از طرف می گرفت و برای خودش به سفرش ادامه می داد. بازنده باید می اومد پایین تر و پایین تر. البته تنها اینوری به جریان نیگاه نکنی اونور یش هم صادق بود ....اگه یکی از پرنده ها انرژیش داشت ته می کشید و مجبور بود پایین بره دوستاش می اومدن کمکش و بهش از انرژی خودشون می دادن تا اوج بگیره.
حتی پرنده های غربی هم بعضی مواقع به دیگرون کمک میکردن.
این فامیلی و دوستی بین بعضی ها بیشتر بود و بین بعضی ها کمتر پرنده ها تو قبیله ها بیشتر به هم می رسیدن و بین قبیله ای هم ای گذری یه حالی مدادن. اما خدا او نروزو نیاره که هوا طوفانی بشه و یا موجودات غریبه بخوان حمله کنن همه پرنده ها یک صدا شروع میکنن به جنگیدن و تا آخرین قطره خون شون هم از شهرکشون دفاع میکنن. بگذریم که این بین سر اون مردم بی گناهی که اون پایین محتاج دعاشون هستن چی میآد.
سفر خوبی بود و برای من خیلی جالب بود احساس کردم پرنده ها رو دوست دارم و با بعضی هاش بیشتر از بقیه آشنا شدم مخصوصا اول پرنده آلپ غربی بهم حال داد و با پرنده سامورایی غربی بیشتر آشنا شدم. می دونی پرنده هاشون چرا دو تا اسم دارن چون سالهاست کنار هم دارن باهم زندگی میکنن و برخی مواقع مادر و پدراشون از دو تاقبیله متفاوت هستن.
پیشنهاد میکنم حتما به این شهرک یه سری بزنین مطمئنا برای هر سلیقه ای دوستی یافت می شه. نمی خواد قلم کاغذ بیارین تا آدرس شهرکو بنویسن آخه آدرسش خیلی رنده مطمئنم با یه بار دیدن هیچ وقت فراموشتون نمی شه.
آدرس:
کیهان، کهکشان شیری، زمین ، شهرک فارکس
موشه
بعد از یه سفر به شهرک فارکس
Comments
Post a Comment