Skip to main content

Posts

Showing posts from January, 2008

اومدن رفتنمون، کاغذی بود

باورت می شه دنیای ما یه دنیای کاغذیه ...  باور کن .. . منم این باورو نشون می دم ...   این همون قصری که تو خیالمون می سازیم بزرگه، قشنگه ، سفیده ...     وقتی به این شهر اومدم وعده شو به من داد...

فارکس رامینی

توصیه می کنم دوستانی که به فارکس علاقه ای ندارن نخونن چون جمع بندی بعضی از تجربیاتمه که بصورت یه مقاله نوشتم. هیچ وقت سعی نخواهم کرد که شیوه ترید، انتخاب ابزار و یا خلاصه هر گونه تکنیکی که برای ترید لازم است رو به شما و دیگرون منتقل کنم چرا که به نظر م ترید بیشتر از اونی که می شه تصور کرد شخصی است و بیشتر از این که به تکنیک نیاز داشته باشد به تجربه مبتنی بر دانش نیاز دارد. پس هر کسی باید راه خودش رو پیدا کند اما برای سریعتر پیمودن این راه، تجربیات خودم و شیوه و ابزاری که ازشون استفاده می کنم رو در اختیار شما قرار می دم . منتظرم تا نقد بشن و من بتونم هر اونها رو به تکامل برسونم. برای یه ترید موفق به اطلاعاتی لازم دارمی که از قبل یا تو ذهنمون جمعشون کردیم و یا این که با مشاهده دست نوشته ها، چارتها و... بهش می رسیم. من برای این که بتونم در سریع ترین زمان ممکن به روز ترین اطلاعات لازم رو داشته باشم راه حل زیر رو برای خودم انتخاب کردم : 1- اول باید روز مناسب برای ترید رو پیدا کنم. نمی دونم شما چطور فکر می کنید! اما من اگه شور ترید کردن نداشته باشم شده نزدیک به یک هفته به شمت ترید پیش نرفتم....

سفرنامه شهرک پرنده ها

داشتم رد می شدم وسط ابرها اونجایی که می شد زمین و با رنگهای قشنگ سبزو آبیش نیگاه کرد یه شهرک عجیب و غریب پیدا کردم. تو شهرک چند تا لونه بود و دم در هر لونه یه پرچم. تو هر کدوم از لونه ها چند تا پرنده زندگی میکردن که کارشون فقط پرواز کردن بود و برای پروازشون از احساس مرم روی زمین انرژی می گرفتن. چهار تا قبیله تو این شهرک زندگی می کردن که هر کدومشون یه کدخدایی داشت. یکی از قبیله ها از بلندی های آلپ به این شهرک سفر کرده بودن و بهشون پرنده های آلپ می گفتن. یا شال گردن می بستن و یا یه چتر داشتن تا خیس نشن. همیشه داشتن از درآمد و دشاتن و بهره بانکی و از این چیزها حرف میزدن. کدخداشون هر وقت مردمونشو می دید جون دوباره می گرفت و خستگی رو نمی فهمید. اونورتر ست شرق یه گروه دیگه از اسیای شرقی اومده بودن و بهشون پرنده های شرقی می گفتن.کداخداشون مثل سامورایی ررفتار می کرد و دلش به خاطر ژاپنی ها می تپید. از پرنده های شبکار بود وقتی پرنده آلپ می خوابید پرنده شرقی بیدار می شد. قببیله دیگه ای که همسایه پرنده های شرقی بود از دور ترین جزیره دنیا به این شهرک مهاجرت کرده بود. بهش پرنده جزیره می گفتن و مر...

دنیاتو نجات بده

دنیای مجازی رو فیس بوک (از سلسله نوشته های شهر مجازی) همیشه دلم می خواست که یه سایت داشته باشم که بتونه تعداد زیادی کاربر رو در یه موضوع عجیب غریب دور هم جمع کنه. چند وقت پیش داشتم از فیس بوکم دیدن می کردم دیدم یکی ایده جالبی به کار برده. یه مثال از یه کره ای: سریال هیرو به تازگی خیلی مشهور شده و در اساس از ارتباط بین چند نفر از آدمها که از قابلیت های خاصی برخوردار هستند و همگی به دنبال نجات دنیا هستن شکل گرفته است. این دوستمون که یه کره ایه ایده سریال هیرو و اسمشو به عاریت گرفته و به هرکی که تو شبکه اون عضو باشن یه توانایی می ده. افراد با جمع کردن و اضافه کردن اعضا جدید به شبکه از توانایی های بیشتر برخوردار می شن. و در عین حال احتمالا از این توانایی ها در ارتباط با همدیگر استفاده کنن. ایده جالبی بود همه چی قشنگ و خوب بود اما تو فغروم های اون اگه می دیدی بزرگترین مشکلش این بود که هدف غایی نداشت. و افرادی که وارد بازی میشدن به سمت یک هدف هل داده نمیشدن و همگی بعد از تلاش های اولیه و وقتی به یک استمرار می رسیدند انگیزه ای برای حرکت نداشتن. اگه نرم افزار ایشون اینقدر خوب کار نمی کرد فک...

تریولوژی کارم، خودم و ننی

سکانس اول من و کارم: یک سال پیش شروع کردم به شطرنج یکم امم از داستانشو یرای شما نوشتم. نتیجه اش بعد از جدالی سخت طی دو سال یه صفحه خالی با چند تا شاه وسرباز مونده که دیگه نه جون جنگیدن دارن و نه حال بازی کردن. یعنی یه جورهایی اگه شطرنجمونو دوست نداشتیم تا حالا چند بار بازی رو واگذاری کرده بودیم. پارسال همین موقع ها که سخت در حال جنگ با زمین و زمان بودیم. احساس کردم باید برای بعد از شطرنجمون یه فکرهایی بکنم. نشستم و نشستم دیدم من همونم که بودم فقط شطرنج و پکرو رو دوست دارم. خوب بعد شطرنج یه پکر با حال کلی حال میده. این دوره زمونه هم دیگه لازم نیست بری تو کازینو بشینی پکر بازی کنی همه کازینو ها آنلاینشو آوردن در خونه کافی چند دلاری داشته باشی تا ببازی... خوب منم خوش شانس بودم و داشتم. کلی گشتم و دیدم و رفتم و اومدم و مدرک فرستادم تا اینکه تو یه کازینو شروع ببازی کردم. قبلش یه چند ماهی تمرین کردم که بدونم چه جوری باید بازی کرد و رسوم آدابش چیه. خلاصه ماه پیش دقیقا همچه روزی اولین دست بازی رو کردم. روزهای اول با چیپ پایین وارد می شدم و زمان زیادی می ذاشتم، فکر می کردم و واسه خودم یه سری قا...

بعضی از کرمها رو می شه خورد

یه شب تو یکی از کوچه های شهر مون پرسه می زدم. بچه های کوچیک رنگ و ارنگ کوتاه و بلند از جلوی چشام مثل باد رد می شدن. یه سری پا تو هم می لولید. آدم یاده وقتی می افتاد که گلدون رو بعد از یک سال از تو باغچه بلند میکنی از تو لجن زیرش یه عالمه کرم لزج شروع میکنه به وول خوردن توریکه آدم دلش می خواد بالا بیاره. نمی دونم چند تا پارو می شد شمرد اما خیلی بود، خیلی... تنهاکاری که تونستم بکنم این بود که موبایلمو دربیارم و از نزدیک تریناش یه چند تا عکس بگیرم. یادگاریه جالبی می تونست باشه. سرو صدا خیلی بود. انگار همه داشتن فریاد میزدن. یه چیزی داشت دلمو فشار میداد. غصه نبود آه نبود غم نبود درد نبود اما دلم داشت می ترکید. هیچ صورتی رو نمیدیدم هیچ صدایی رو نمی فهمیدم اما مثل این که آخر زمون شده و همه دارن فریاد میکش و فرارمیکنن، نمی دومنم چرا پاهام بعد از دیدن اون پاها تکون نمیخورد. حتی یه قدم هم نمی تونستم وردارم. انگاری بعد پل صراط در جهنم یا بهشت رو واکردن و منتظرن بری تو. همه ترسیدن بودن و از ترس همدیگرو تو مشتاشون می فشردن. انگاری که تو یه حموم زنونه اونم وسط جهنم یه مرد بی ریخت...