Skip to main content

من معلم نیستم



معلم خسته تر از همیشه تو یه کلاس سرگردون بود. خیلی سخت بود باید همه یاد می داد اونم کسایی که تا اونروز هر چی یاد گرفته بودن با چیزهایی که اون باید یاد می داد فرق می کرد. کارش خیلی سخت بود اونقدر سخت که آرزو می کرد کاش هیچ وقت معلم نشده بود.

یه خط راست کشیده بود و یه دایره دورش می گفت بچه ها این دایره همون دنیای ماست و این خط راست که از دورترین جایی که می تونین تصور کنین می آد و به دورترین جایی که می تونین تصور کنین خواهد رفت من بهش میگم محور طول. فکر نکنین دنیایی که ما می شناسیم خیلی بزرگه چون این دایره هر چقدر که هم بزرگ باشه بیرونش خیلی بزرگتره فکر کن از خیلی دورتر داری نیگاش میکنی دایره رو می تونی تو دستات بگیری اما اگه بری توش هرچقدر دستات دراز باشن به ته اون خط که یه جایی داره دایره رو قطع میکنه نمی رسه. خلاصه این دایره چون تو دستاته خیلی کوچیکه اما بلند ترین دستها هم نمی تونن دو سر خط رو بگیرن پس خطها خیلی بزرگن و با همه این حرفها این خطهای بزرگ تو ی این دایره کوچیک گیر کرده.

یکی پرسید معلم جون، می شه یه بار دیگه توضیح بدی؟

معلم گفت اره جونم شاید من بد گفتم یه بار دیگه توضیح می دم و یه خط دیگه کشید عمود بر اون خط اول و گفت
کرمها تو سوراخشون که راه می رن فقط یه سوراخ می بینن فقط یه نقطه و دنیاش ون رسیدن به همون نقطه است اما یه طولی رو طی میکنن و ما بهش می گیم محور طول اما سوسکها که توزمین راه می رن فقط یه خط می بینن می دونی که سوسکها ارتفاع رو نمی بینن و همیشه یه خط دیگه رو طی مکنن تا به اون طول برسن معمولا می گیم یه عرضی رو رد کرد مثلا فلانی عرض خیابون رو رد کرد. این خط دوم خطی که از یه جای دیگه میاد به همون دوری خط اول و به یه جای دور دیگه می ره مثل خط اول دور دور ... اما هنوز هر دو خط دو تو همون دایره اول که بهش دنیا می گیم محصورن. محور مکان طول و عرضش از بینهایت تا بینهایت ادامه داره و با هیچ وسیله ای نمی شه حتی اگه بتونه با سرعتی بیشتر از نور حرکت کنه و سالهای نوری رو در عرض چند میکرونیوم ثانیه طی کنه به بینهایت برسه و می بینی هر چقدر که دور بشی بازم به اون دایره نرسیدی و تو اون دایره زندونی شدی ...اما اگه بتونی تصور کنی که بیرون دایره هستی می تونی مثل اون کرم به این دایره فقط به اندازه یه نقطه نیگاه کنی و همون قدر کوچیک ببینیش یعنی به اندازه یه دنیای یه کرم.

باز پرسید معلم جون می شه یه بار دیگه بگی چه طوری می شه دنیا تو اون نقطه گیر کرده باشه؟

معلم داشت عرق می ریخت و خستگی رو شونه هاش سنگینی می کرد اما گفت:

آره جونم چرا که نشه اینبار سعی میکنم یه جور دیگه بگم که بهتر بفهمی. به پرنده ها فکر کن اگه به سمت راست و چپ پر بکشن محور طول رو می بینن اگه به جلو و عقب بال بزنن محور عرض رو می بینی اگه بالا پایین بپرن رو محور ارتفاع دارن پرواز میکنن. حالا اگه طور مثال یه پرنده بتونه پرواز کنه و تا بینهایت به بالا بره و بعد به بینهایت به راست بره و بعد به بینهایت به عقب بره و چند تا دایره بکشی و این بینهایت ها رو به هم بچسپونی دقیقا مثل یه توپ می شن که همهء دنیا رو در بر گرفته اما اگه تو بیرون توپ باشی خیلی راحت می تونی این توپ رو شوتش کنی چون واسه تو فقط یه توپه نه عرض داره نه ارتفاع.

اینبار با تعجب پرسید: چه طوری می شه وقتی ارتفاع تویه توپه به هوا شوتش کرد؟

معلم که نمی خواست بگه کم آورده ادامه داد ...
خوب توپ رو تو هوا شوت نمی کنیم که تو زمان شوت میکنیم ... دنیای ما از 4 بعد تشکیل شده یعنی این که ما دنیا مونو با چهار تا بعد تعریف میکنیم که سه تاش تو ی توپن و یکیش بیرون و بهش میگن زمون و می شه همونطوری که روی طول و عرض راه رفت تو زمون هم حرکت کرد و توپ رو شوت کرد و توپ از یه نقطه تا یه نقطه دیگه این زمون حرکت میکنه ... میدونی مشکل اینه که تو حواسهای چند گانه ایت برای دیدن و لمس کردن 3 تا بعد طراحی شدن و بعد چهارم رو فقط حس میکنی و یا محاسبه میکنی ... ولی هنوز نتونستی کنترل کنی اما دقیقا مثل محور های مربوط به مکان از یه بی نهایتی شروع می شه و تا یه بینهایتی تموم می شه و جالب تر این که یه خط ، نمی دونم شاید یه دایره و یا حتی شاید یه کره ای هست که توپ قبلی تو توش می شه پرت کرد. اگه فرض کنیم خطه یعنی دنیا 4 بعد داره و اسمش خط زمونه اما اگه دایره باشه یعنی توپ شما رو دو تا خط داره سر می خوره و چون خوده توپت 3 تا بعد داره پس با این دوتا محور میشن 5 بعدی و اما اگه تو کره محصور باشن یعنی توپ شما و این دنیایی که ما می شناسیم می شه تو یه سه بعدی که نمی شناسیم پروازش بدیم و دنیای واقعیمون می شه 6 بعدی ...

قیافه اش دیدنی بود وفقط پرسید خوب بیرون کره چی هست؟ معلم این بار فکر کرد چون تا حالا به بیرون کره فکر نکرده بود! یعنی بعد هفتم چیه؟ دید با فکر کردن نمی تونه تجسم کنه خواست احساس کنه دید حسشم جواب نمی ده جوابی نداشت به جز این که یه چیزی بزرگتر از همه چیزهایی که ما می شناسیم و حتی نمی تونیم تجسم کنیم بهش فکر کنیم و یا حسش کنیم نمی دوم شاید هیچی و شاید همه چی! به هر صورت خارج از تصور و محاسبه است اگه کسی بتونه این بعد رو بفهمه دنیا ماله اونه و اون رو با احساس و عقل نمی شه فهمید و فقط دله که می تونه درکش کنه ولی نمیتونه تعریف کنه و نمی شه یاد گرفتش و یا یاد داد. یه روزی دلتون بهش می رسه


این بار نپرسید و فقط گفت: خوب از اول می گفتی نمی دونم ...

به یکباره احساس کرد اون لحظه همون لحظه ایه که دلش اونو درک کرده و هستی براش کامل شده و فهمید که نمی تونه تعریف کنه و یا در موردش حرف بزنه و یا هر چیز دیگه ای فقط دلش شناخته بود و تو این دنیا چیزی واسه معرفیش نداشت و تازه فهمید که بعد از اون نمی تونه به خودش بگه معلم چون دیگه چیزی واسه یاد دادن نداشت.

موشه
من معلم نیستم

Comments

Popular posts from this blog

اکانت 512 داتک رو می خوام پس بدم جاش 256 پارس آنلاین بگیرم

امروز نغمه یه خاطره از آریشگاهی که رفته بود تعریف کرد اینجوری گفت: آرایشگر اول: دیدی بچه گی های بن رو از اولشم پدر سوخته بود. حیوونکی تیر خورد آرایشگر دوم: اره دیدم من از اول هم ازش خوشم نمی اومد همه که مایکل نمی شن آدم عاشقش بشه آرایشگر اول: نه بابا مایکل خیلی جوجه است، من تونی رو دوست دارم البته نقش قبلیشو الان از قیافه باریشش خوشم نمی آد. آرایشگر دوم: تونی بد نیست اما جک باور خیلی مرد تره آرایشگر سوم: شما هم خودتونو کشتید با این سریالهای آبکی خارجی هیچکدومش جومونگ نمی شن آدم احساسو تو صورتش می بینه آرایشگر دوم: بابا بیخیال تو چقدر جوادی تونی رو با جومونگ مقایسه میکنی آرایشگر سوم: می دونم شما گشنه مرده ها سریال 24 و لاست و پریزن بریک هستین اما هنوزم می گم جومونگ با حال تره. شده خودتون یه قسمتشو از دست بدین. مثل اینه که، این من بودم که دیشب قرار دوست پسرمو برای دیدن سریال جومونگ کنسل کردم. بقول خارجی ها بلا بلا بلا ... می خواستم بگم ایرانی هرچی نداشته باشن به برکت این بی کپی رایتی تمام سریال هی معروف دنیا رو شیش تا شیش تا باهم دیدن. اونم چقدر به روز. من آخرین قسمت لاست رو چند روز پیش ...

سرگذشت گوتی گوتی، ققنوس استرالیایی

از روزی که خورشید تابیدن رو شروع کرد و اولین باری که ماه شب رو روشنایی بخشید، قصه تاریکی ها آهسته آهسته به فراموشی سپرده شد. گوتی گوتی هیچ وقت فراموش نمی کرد که دنیای تاریک چقدر دلخراش و افسرده بود. حتی او که سر منشاء تمام خوبی ها و خوشی ها بود از تنهایی غمگین بود. به جز تاریکی چیزی ندیده بود و حس نکرده بود. قرنها و شایدم هزاره ها با خودش صحبت می کرد اما هیچ وقت نتونسته بود به اون دور ترها که دنیای روشنی هاست سفر کنه. حتی نمی تونست حدس بزنه نور چیه و روشنی یعنی چی! رنگ چیه و چه فرقی بین دور و دور تر وجود داره. اما می دونست و می خواست که خونه اشو، جایی که بهش تعلق داره رو،  به جز توپهای گردی که برای حس بهترخودش با تصاویر رشته کوههای سربه فلک کشیده نقش زده بود رو با چیز دیگه ای آذین کنه. چیزی که با دیدنش وجودش سرشار از عشق و لذت بشه و دلش رو پرکنه. تصمیم گرفت چیزی بسازه که با داشته هاش فرق کنه. اول مقدس ترین فضای موجود تو این گیتی رو انتخاب کرد و بعد سر منشا تمام نورهای دنیا رو توش کاشت. دلش چیزی می خواست که از تاریکی هزاران برابر بهتر باشه. اما روشنایی بیش از حد ا...

مژگان خواهری که زود رفت اما یادش موندگار شد

صبح که از خواب پاشدم، قبل از این که لیوان رو بذارم تو این نسپرسو های تقلبی قهوه درست کن  و با التماس یه قهوه آبکی بگیرم، یه نگاهی به آسمون کردم. نارنجی بود. هرچند نارنجی رنگ مورد علاقه من بود اما این بار مثل این که واقعا دنیا داشت غم گریه می گرد. آتیش سوزیهای اطراف سیدنی اونقدر به شهر نزدیک شده بودن که دودش رنگ آسمون رو عوض کرده بود . داشتم به این فکر می ک ردم که امروز وقتشه استاتوسمو (status) تو فیس بوک عوض کنم. دقیقا یادم نمیاد کی، اما نوشته بودم من نارنجی هستم و هیچ وقت احساس نکردم که لازمه تغییرش بدم. شاید به خاطر این که هنوز نارنجی رو دوست داشتم و یا این که خودم سخت تغییر می کنم ! قهوه رو برداشتم و رفتم طبق عادت نشستم پشت میزم و کامپیوترمو روشن کردم، اما شروع کردم به چک کردن ایمیل هام تو موبایل! زود بود نغمه بهم زنگ بزنه، اما خودش بود. تو دلم گفتم شاید چیزی یادش رفته بگه. اما صداش نگران بود و گفت به افشین پسرخاله ات زنگ بزن مثل این که برای مژگان، پدرام و بچه ها اتفاقی افتاده . چند دقیقه بعد داشتم تو اینترنت عکس هواپیمای تیکه تیکه شده بوئینگ ۷۵...