گفت:
گفتم:
لحظه ای رعد
پس آن آه
برق می غرید
و آهو هراسان بود.
آسمان آبی نبود و دریا خروشان
رنگ دانه های سبز
خون گریه می کردن
و دکتر خواب تنهایی های خود را می دید.
پیاده ها می لرزیدند و
و خیایانها هرز می رفتند
تا جویبار می خشکید
و تو تنها
با یاد فردا
همچنان می رفتی ...
موشه
آرزوهای محال
آرزوهای محال من!!!
ای کاش ایران عزیزم آنقدر امن و آرم بود که هرگز حتی برای لحظه ای به مهاجرت نمی اندیشیدم.
ای کاش دکتر احمدی نژاد پیش از سخن گفتن کمی قکر می کردند.
ای کاش آغوش من آنقدر بزرگ بود که جایگاه امنی برای کودکان بی سرپرست کشورم می شد.
ای کاش ببرها هرگز اهوها را نمی دریدند تا من هم می توانستم راز بقا ببینم.
ای کاش قاصدکان پیامبر بودند.
ای کاش خدا به زمین نزدیک تر بود.
کودک
ای کاش ایران عزیزم آنقدر امن و آرم بود که هرگز حتی برای لحظه ای به مهاجرت نمی اندیشیدم.
ای کاش دکتر احمدی نژاد پیش از سخن گفتن کمی قکر می کردند.
ای کاش آغوش من آنقدر بزرگ بود که جایگاه امنی برای کودکان بی سرپرست کشورم می شد.
ای کاش ببرها هرگز اهوها را نمی دریدند تا من هم می توانستم راز بقا ببینم.
ای کاش قاصدکان پیامبر بودند.
ای کاش خدا به زمین نزدیک تر بود.
کودک
گفتم:
لحظه ای رعد
پس آن آه
برق می غرید
و آهو هراسان بود.
آسمان آبی نبود و دریا خروشان
رنگ دانه های سبز
خون گریه می کردن
و دکتر خواب تنهایی های خود را می دید.
پیاده ها می لرزیدند و
و خیایانها هرز می رفتند
تا جویبار می خشکید
و تو تنها
با یاد فردا
همچنان می رفتی ...
موشه
Comments
Post a Comment