داشتم کار می کرم که رفتم آشپزخونه شرکت یه چایی ریختم که توجه هم به یه سری شیشه پر از چایی های کیسه ای مختلف جلب شد! اینجا هرکی یه چیزی می خوره، یکی فهوه تلخ دوست داره یکی لیوانو اونقدر پر از شیر می کنه که طعم قهوه گم می یشه. یکی چای سبز می خوره یکی چای نعنا و دارجلینگ و از این چیزها!
اما من هنوز همون چایی سیاه همیشگی خودمو ریختم. حتی یه بار هم نشده که وقتی چای سیاه حتی مزخرف ترینشم دم دست باشه برم چایی های جور واجور رو تست کنم. راستش این من تنها نیستم، بلکه همه ایرانیها یی که می شناسم همینطورن. شاید یکی دوتا قهوه در روز بیشتر از ایران بنوشن اما هنوزم بری مهمونی چایی برات می آرن، همون چایی همیشگی که همه ایرانیها صد سال پیش با هم تصمیم گرفتن به لیست غذاشون اضافه کنن.
می دونم ایرانم خیلی از این چایی های لوکس رنگاورنگ زیاد شده و بعضی هاشون هم خوشمزن، مثل دونه های قرمز حتما تست کنین واقعا به اندازه یه چای آلبالو می چسپه مخصوصا اگه تو کشوری باشی که آلبالو نداشته باشه!
برگردیم سر داستان، آره این واسم جالب بود که همه ما ها خیلی شبیه همیم! غذاهامون یه جوره، کسی رو نمی شناسم قرمه سبزی و قیمه تولیست غذای نهارشون نباشه و یا چلوکباب یکی ار برنامه های آخر هفته!
ماها همگی یه دفعه شاد می شیم و همگی یه دفعه ناراحت، همگی سر یه چیزی می ریزیم تو خیابونها و به همون راحتی فراموش می کنیم. ریسس جمهور محبومونو همه باهم یه دفعه هو می کنیم و همهمون چیزی هایی که داریم رو خاک مالی می کنیم تا از دستشون بدیم بعدها جزو خاطراتی می شه که هر روز تو مجالسمون تعریف می کنیم.
ایرانیها ترسناکن چون نه تنها خیلی تندرو هستن و برای خواسته هاشون هر هزینه ای رو تحمل می کنن بلکه چون یه دفعه همگی با هم می ریزیم تو خیابونها و دلارامونو می فروشیم یا راه می افتیم می ریم شمال عذاداری! هر چند وقت یه بار هم یه سونامی از خواستهای بیشمارمونو به همدیگه تحمیل می کنیم بدون این که متوجه باشیم چقدر هزینه میکنیم!
بعضی هاش اونقدر گرونه که نسلها باید تاوونشو پس بدن. دلم می خواست می شد به همهمون اینو فهموند که پشت بیخیالی و بی تفاوتی یه استرالیایی که حتی اسم نخست وزیر شو که دیروز عوض شد رو هم نمی دونه چه قدرتی نهفته است، چه آرامشی نهفته است. ناراحت نشو، می دونم اینجا بزرگترین خبرشون اینه که آتش نشونی یه بچه گربه رو از پشت یخچال نجات داد و خبری از خبرهای داغ ایرونی نیست که هر روز سرگرممون می کرد، اما عوضش اونقدر اینجا ساحل دریا و بار و مرکز خرید داره که اصلا وقتی نمی مونه که حوصله ات سر بره!
چاییم سرد شد! برم یه بار دیگه پرش کنم!
رامین
Comments
Post a Comment