حنا دیدنت برای اولین بار حس خیلی قشنگی بود. فردا دوماهه خواهی شد و وقتی به عقب بر می گردم و نیگاه می کنم تو این دو ماه به جز تو، یا برای تو چیز دیگه ای نمی بینم. هنوز درست هضم نکردم که چی شد و کجاییم. اومدنت اونقدر لذت بخش و شیرین بود که به هیچ چیز دیگه ای فکر نکردم. درست مثل این که اونقدر مست باشم که بیخیال هر فکر دیگه ای تو این دنیا بشم. شایدم اونقدر مشغولمون کردی که از دنیا غافل شدیم!
تقریبا می تونم بگم که چیزی ازش یادم نمونده اما ملموس ترین لحظه هاشو می تونم تو این چند مورد خلاصه کنم.
- وقتی شب بیدار می شم تا نپیتو عوض کنم، خوابم نمی آد و احساس بدی ندارم!
- وقتی بغلت میکنم به اندازه یه میشن تو کال او دیوتی حال می کنم. یا حتی می تونم با لذت دیدن اپیزوده چنگ تو دیوارهای گیم او ترون مقایسه اش کنم.
- وقتی دل درد می گیری همونقدر ناراحت می شم که بعد از نصف روز کد زدن، وقتی سیستمم هنگ می کنه و همه کارام می پره، یادم می افته که بک آپ نگرفتم!
- یکم بیشتر از این خونه که توش نشستیم برام خرج داری. شاید گرون ترین سرمایه گذاریی هستی که تا حالا کردم :)
- وقتی چشامو می بندم دیگه نمی تونم رویاهای قدیمیمو تصور کنم و همه دارن تغییر میکنن درست مثل عکس های دو نفره ای که تا حالا با مادرت داشتیم و حالا باید جای یه نفر دیگه رو توش باز کنیم.
- تقریبا زنمو ازم گرفتی! اگه تجدید نظر نکنی خودم یه راهی براش پیدا میکنم! این یک تهدیه جدیه.
- نمی دونم چرا تهران رفتن برام مثل درس خوندن شب امتحان مهم شده! در حالی که تا امروز چند سالی ازش دور بودم و عین خیالم نبود! مثل این که باید ببرمت و تهرانو بهت نشون بدم كه بدوني که بابا مامامانت از کجا اومدن و ریشه ات به کجا می رسه. آخه این تنها چیزی بود که داشتیم و داریم هرچندكه پیشمون نیست. یه چند هزار سال تمدن و اول و آخر بودن ... علم و خرافات، زندگی و جنگ، غارت شدن و غارت کردن. متفاوت بودن و خودشیفتگی بیش از حد و خیلی چیزهای خوب و بدی که تو شکل دادنت تاثیر خواهد گذاشت هر چند ممکنه باعث ناراحتی و یا حس تفاوت بشه.
- یه عکس (تنها همون عکس) از 3 سالگیم دارم و خیلی دلم می خواست عکسهای دیگه ای هم داشتنم. به همین خاطر سعی کردم خاطراتتو برات نگه دارم.
- اتاقتو قبل از این که ببینی درست کردم که خودم لذت ببرم!
- احتمالا همه چیزهایی که واسه خودم می خواستم و نداشتم رو برات تهیه خواهم کرد. هر چند در قبالش همه کارهایی که دلم می خواست انجام بدم اما نتونستم رو باید برای من انجام بدی، اما فراموش نمی کنم و سعی میکنم به اون درک برسم که بپذیرم خواسته های تو اصل داستانه و قسمتی از داستان رو که من می نویسم می تونه از کتاب تو حذف بشه
- امروز تو سه سال و 9 ماهته و من این بند و سانسور می کنم ! ....
- می دونم روزهایی خواهد اومد که تو روم بگی خودت کردی، خودتم جورشو بکش! اما از همین الان دونه دونه لذت هایی رو که از این دنیا می بری رو برات می نویسم تا فراموش نکنی که چقدر می تونی تو ی این دنیای زیبا خوشبخت باشی! نمونه اش وقتی که از شیر خوردن سیر می شی شروع میکنی شیشه شیرو گاز می گیری و از ته دل می خندی!
- یکی از دوستان پرسید بچه دار شدن سخت تره و یا مهاجرت کردن؟ گفتم بدون کوچکترین شکی مهاجرت سخت ترین کاری بود که تو عمرم کردم اما یکی از دلایل تحمل سختیش این بود که بچه ام یعنی تو بتونه تو یک کشور آروم و شاد رشد کنه.
منو مامانتم اینو بیادت خوندیم.
رامین.
Comments
Post a Comment