Skip to main content

بازي، معامله و زندگي


بخش اول : بازي

هميشه دو تا بازي رو دوست داشتم يكيش شطرنج و ديگري پكر. يكي رو شفاف و با كلي محاسبات پيچيده و ديگري رو با كلي فيلم و بلوف.
پكر قشنگه ولي بازي كردنش جا داره ..اخلاق خودشو داره...حد و مرز داره ...بلد باشي و استعداد ذاتي شو داشته باشي خيلي آسون ميشه و اگه نداشته باشي بهتره دورشو خط بكشي...
شطرنج بازي كردن به اين راحتي ها نيست تو شطرنج بايد فيل و اسب داشته باشي، رخ قدرتمند همراهت باشه و بتوني نقش يه وزيرو خوب ايفا كني و شاه كه ... و مهم تر از همه سربازهاي خوبي داشته باشي. براي اين كه بتوني حرفه اي بازي كني بايد جعبه شطرنجت يه زمين حرفه اي در اختيارت بذاره .
مهم اينه كه بدوني از چه قوانيني بايد تبعيت كني و مي خواهي به چي برسي، نقشه بكشي، بازيهاي بعديتو ببيني و از همه مهم تر بتوني جاي حريفت بازي كني يعني هميشه بازي بعد حريفتو درست حدس بزني.يكبار ، فقط يكبار كافيه تا بازي ور واگذار كني كاري كه من كردم !!!...

داشتم شطرنج بازي مي كردم.
ميشه خيلي راحت حريفو كيش كني ولي مات كردن به اين راحتي نيست. داستان ماهم همينطور بود بعدا قصه درازشو مو به مو براتون مي نويسم اما امروز بازي داره تموم ميشه و دارم مي بازم. يعني قبل از اين كه مات بشم بازيو رو دارم واگذار مي كنم.

بازي شروع خوبي داشت همه تو نقش هاشون خوب جا گرفته بودن و از كارگرداني خوبي كه شد راضيم اما همراهان خوب انتخاب نشده بودن.

شاهمون نيومده فرار كرد
فيلامون اندازه يه مرغ IQ نداشتن ولي به اندازه مرغها اين ور اونور قد قد مي كردند
و دو تا اسب داشتم كه جاسوس دو جانبه بودن و يكيشون از ترس طوري جام كرده بود كه قدرت دويدن نداشت و اون يكي انگار نه انگار كه مهره ماست و واسه حريف مي دويد.
دو تا رخ داشتم كه خوب بودند اونقدر خوب كه نمي تونستن هيچ مهره اي رو ناكار كنن
وكلي سرباز كه نه مي بخشيد كلي سياهي لشگر كه هنوز زره پوشيدن بلد نبودن چه برسه به شمشير كشيدن.

يه وزير بودم كه مي خواست جاي سربازها به جنگه و جاي فيلها زمين بازي رو پوشش بده.اما نه تونستم جاي شاه فكر كنه و جاي اسبها حمله هارو حمايت كنه. زحمت رخها رو ريختم تو يه دشت كه اصلا شطرنجي نبود.

خلاصه براتون بگم كه نشد كه نشد جور همه رو بكشم. يعني جاي همه كار كردم و كاري كه مي بايد مي كردم و نكردم و آخرش اينطوري شد كه نه كار اونها كار شد و نه كار خودم.

حالا هم خيلي مردونه دارم بازيو رو واگذار مي كنم چون نه دلم مي خواد قهرمان باشم و نه وزير فقط دلم مي خواد بتونم خستگيمو تو يه ساحل گرم و آفتابي بگذرونم.
همين
و همين
از اين به بعد ديگه بازي نمي كنم
و فقط معامله مي كنم

بخش دوم : معامله

معامله لفظ خوبي نيست چون نه كلاس بيزنس و تجارت و داره و نه مفهوم واقعي دلالي رو مي رسونه . من بهش ميگم معامله چون حد وسط اين دو تا لفظه ولي هيچكدومش به تنهايي نيست.

آره نني چند روز پيش اومد بهم گفت داره يه ليست بلند بالا از وظايف من تو خونه رو ليست مي كنه. نذاشتم حرفهش تموم بشه آخه اگه اشتباها و يا از سر خوشي راه مي دادم يه سال دردسر براي خودم و خونه ساخته بودم. يعني بدون اين كه معامله اي انجام بشه شده بودم فروشنده و خريداري نداشتم.
Stop
دقيقا مفهوم رو مي رسوند و من با شدت هر چه تمام تر بازي رو بستم اخه بعد از اين قراره كه فقط معامله كنم و ديگه بازي نمي كنم. ولي همچنان بازي مي كرد و داشت نقش يه خريدارو بازي مي كرد و ديگه تو معامله جواب نمي ده ...اگه فيلم معامله رو بازي كني چون به هدف win win نمي رسي معامله خراب ميشه . و اين يكي از فرقهاي بازي كردن با معامله كردنه كه نني به اين موضوع دقت نكرده بود يا شايد هم دقت كرده بود و مخصوصا مي خواست بازي كنه...

به هر صورت ديدم يه ليستي از كارهايي كه هر روز مي كنه رو جلوي من داره مي خونه و هر كدومو جاي بهاي يكه معامله به من قالب خواهد كرد ...

ظرف شستن
غذا پختن
خونه رو تمييز كردن

و احتمالا اگه مي ذاشتم خيلي چيزهاي ديگه ... خريد، كارواش و ...

اينو نوشتن خيلي شجاعت مي خواد چون اگه بپذيري كه اين كارها رو نغمه ميكنه كه بايد تو معامله بعدي بهاشو بدي درست برعكس امروز و اگه قبول نكني خيلي هاشو از دست مي دي...

آسون ترين راه اينه كه يه بازي كنم و هر دفعه موضوع رو كش بدم تا زمان خودش درد و دوا كنه!؟ اما قرار گذاشتم بازي نكنم و فقط معامله ...يه راه حل براي معامله بايد پيدا كنم. تو معامله هم اگه آنست نباشي طرف ديگه باهات معامله نمي كنه و تقلب ممنوع است. خوب پيشنهاد بدين...

بيايين باهم حساب كنيم ببينيم واقعا نني بيشتر خرج ميكنه يا موشه

موضوع رو بايد از دو سمت نيگاه كنيم اول توي خونه و ژتونهاي توي خونه رو بشمريم. و بعد به كارهاي بيرون و الباقي موضوعات يه نظري بندازيم.

كارهاي توي خونه: در هفته

موضوع فعاليت حجم فعاليت ضريب سختي مسئول فعلي تعداد ژتون
غذا پختن شام ٧ ٢ نغمه ٧
غذا پختن نهار ١ ٣ نغمه ٢
غذا پختن صبحانه ١ ٣ نغمه ٢
ظرف شستن ٧ ١ نغمه ٧
لباسها ٢ ٢ نغمه ٤
خشكشويي ١ ١ نغمه ١
خريد كردن ١ ٢ نغمه ٢
خريد هاي جزيي از سوپر ٤ ٢ ندارد ٨
اشغالها ٣ ٢ رامين ٦
دستشويي ١ ٢ رامين ٢
جاروبرقي ٢ ٣ رامين ٦
طي ٢ ٣ رامين ٦
گردگيري ١ ١ نغمه ١
مرتب كردن بالا ١ ١ نغمه ١
لوازم برقي و.. ١ ١ رامين ١
الباقي خورده ريزها ٢ ١ ندارد ٢
ماشين و تعميرات ١ ١ نغمه ١
گوشت و... ١ ٣ رامين ٣
قبض ها و ... ١ ١ نغمه ١
حساب و كتابها ٣ ٢ نغمه ٦

ميزان ژتون مصرفي كل كارها : ٧٠ ژتون
سهم نني: ٣٥ ژتون
سهم موشه: ٢٤ ژتون

خوب اينجا مي بينيم كه نني بيشتر داره مايه مي ذاره...

بريم دنبال كارهاي خارج از خونه...

مثلا كار كردن
خوب معيار چيه معيار اينه كه كي بيشتر كار مي كنه يا اينه كه كي بيشتر ژول در مي آره و ...

اينو نمي خوام باز كنم ولي نتيجه محاسبات مو مي نويسم. مجاسبات بر اساس ميزان ساعت كار صرف شده در طي هفته و ميزان مسئوليت پذيري طرفين محاسبه شده است. كار طرفين از نظر ارزش حجمي برابر و برابر با يك ساعت كار خانه در نظر گرفته شده تا عادلانه ترين روش استفاده شود.

موشه روزانه بطور ميانگين ١٢ ساعت كاري در روزهاي اداري و ٦ ساعت در روزهاي غير اداري. يعني هفتگي ٧٧ ساعت كاري دارد. با پذيرش حق مسئوليت و تخصيص ضريب ٢ براي موشه از يك سو و ضريب سختي ٣ براي كار وي وضعيت به صورت زير مي شود.

تعداد ژتون : ٧٧×٢×٣=٤٦٢

نني روزانه ميانگين ٩ ساعت كاري در روزهاي اداري دارد. با توجه به اين كه مسئوليت درآمدزايي با وي نيست ولي در اين راستا بسيار كمك بوده با ضريب ١.٥ و ضريب سختي كار وي را ٢ محاسبه مي كنيم.يعني:

تعداد ژتون : ٤٥×١.٥×٢=١٣٥

معيار هايي كه نمره منفي دارن:

امور منفي:جرات ندارم بنويسم خودتون حدس بزنيد!!!
غر زدن
تاخير در اجرا
عدم پايبندي به توافقات
عدم توجه به خواسته هاي طرف مقابل

خرج كردن: هر دو طرف رو مساوي مي بينم (دروغ ١٣ بدره)

زمانهاي شخصي: موشه نزديك به ٣ ساعت در روز داره و نني ٥ ساعت در روز پنج شنبه و جمعه هم در نظر بگيريم بيشتر مي شه ... ولي اينو هم مساوي ميگيرم.

خوب وقتي كل ماجرا رو حساب مي كنيم ميشه : (١١ ژتون كارهاي متفرقه رو هم به نني دادم)

موشه: ٤٧٤ ژتون داره
نني : ١٨١ ژتون داره

يعني موشه ٣ برابر نني ژتون براي خرج كردن داره ...خوب نمي گم خرج كنه ولي حداقلش نشون از اين داره كه مي شه بهش خورده نگرفت چرا طي كف خونه عقب افتاد و...

خوب به همه مردهايي كه يه نني ناز دارن پيشنهاد مي كنم به خاطر ناز بودنش يه ٣٠٠ تايي هم ژتون خودشون ببخشن كه تعداد ژتونهاي طرف بالا تر بزنه و گرنه به ازا هر ژتوني كه بالاتر محاسبه كني يه چشم تو از دست مي دي. در ضمن هيچ وقت هم نمي گي كه آبجي من معمولا ساعت ٩ گشنه ام ميشه و شامو ساعت ١١ باعث چاقي من ميشه آخه اونقدر دست پختت خوشمزه ميشه كه من از گشنگي نجويده همه رو قورت مي دم و نمي گي چي مي شد اگه ميشد سالاد شيرازي هم سر سفرمون مي بود و هيچ وقت هم نمي گي كه اگه من لباس اطو شده واسه جلسه نداشته باشم ديگه فرق نمي كنه وقتي مي ريم خونه مامانت اينها لباسام اطو داشته باشه يا نه! و هيچ وقت نمي گي اگه ظرفها بمونه خونه اون خونه اي نيست كه من توش از عمرم بتونم نهايت لذت ببرم و تنها ٩٩.٩٩ درصد لذت رو از زندگي مي فهمم و هيچ وقت نمي گي كه همه كارها وقتي خوبن كه منم بخوام و نه اون موقعي كه فقط تو حالشو داري، يا انگيزه شو داري و يا بهش نياز داري....و يادت باشه هيچ وقت براشون از ژتون ها كم نمي كني و گرنه اينبار گوشها تو هم از دست مي دي.

مي دونه اين جور مواقعه بهترين معامله چيه :

هيچي به ازا هيچي

چون هر معامله ديگه اي بكني داري بيشتر ضرر مي كني....


بخش سوم: زندگي

بازي كردن سخته برد باخت داره
معامله هم همه جا جواب نمي ده
چي كار كنيم؟

يه ضرب المثل اسكاتلندي هست كه ميگه
هنوز اونقدر پولدار نشدم كه بتونم جنس ارزون بخرم

متاسفانه منم هنوز اونقدر پولدار نشدم كه بتونم جنس گرون بخرم. اصلا خود جنسو خريدن دل و دماغ مي خواد غربيها به اين فكر ميكنن كه چي بخرن و چي نخرن، چي كار كن يا چي كار نكنن، چي بسازن و چي نسازن و ... خلاصه دنيا رو مي خوان و به داشته ها و نداشته هاشون فكر ميكنن...من هنوز چيزي ندارم كه بخوام بهش فكر كنم و يا هنوز داشته هارو تجربه نكردم تا انتخاب كنم. اين ضرب المثل واسه زندگي من جواب نمي ده..

يه ضرب المثل چيني هست كه ميگه
براي اينكه مشكل هاي بزرگ و حل كني اونها رو به چند بخش كوچيك تقسيم كن و بعد مشكل هاي كوچيك رو حل كن.

خوب اگه زندگي كردن اينقدر مشكل بزرگيه! بيايين اول كوچيكش كنيم بعد حل ش كنيم.

زندگي من چند تا مشكل داره
1. يعني دلم مي خواد وزير باشم
2. دلم مي خواد يه ويلا تو جزاير قناري
يه سوئيت تو كيش
و يه خونه ويلايي تو فاز دوم شهرك
و يه شركت تو طبقه ٥٠ برج تهران داشته باشم
3. يه پيك شامپايان تو رستوراني تو شانزليزه كه دم درش به فارسي خوش آمد گفته بنوشم
و تو لاس وگاس يه چند هزار دلاري تو پكر ببازم
و هيچ كدوم اينها گناه نباشه...
4. يعني دلم مي خواد رود نيل و ببينم و عظمت ايران رو زمان داريوش كه كانال سوئز رو بهشون هديه كرد ببينم. تو سازمان ملل كتيبه داريوش بخونم.
5. دلم مي خواد بتونم يه روزي ريس جمهور بشم و هر سال از چهار سال يك چهارم درآمد خزانه رو و براي شمال، اصفهان، شيراز و كيش خرج كنم تا قشنگ تر از ايران جايي واسه گشتن نباشه.
6. دلم مي خواد اين جند صد هزار مسجدي كه الان دارن خاك مي خورن رو تبديل به محل عشق بازي آدمها و معبودشون بكنم.
7. دلم مي خواد اونقدر بزرگ بشم كه هيچي نخوام

خوب مشكلاتمو شكستم ولي هيچ كدومشو نمي تونم حل كنم. فقط نميشه به چه جوري رفتن نيگاه كرد...

يه ضرب المثل فارسي ميگه :
حركت از تو بركت از ما

خوب اين يه جور هايي همون ضرب المثل چيني رو بياد ادم مي ندازه ولي يه كم ايروني تره چرا چون تنها به آخرش نيگاه نمي كنه و دلش مي خواد اولشو ببينه ... مي خواد به حركت بندازدت بدون اين كه فكر كنه واقعا عاقبتي داره يا نه ...براس اصلا مهم نيست كه آخرش چي ميشه مهم اينكه شروع بشه ... خوب من اونقدر ترسوم كه نمي تونم همينطوري شروع كنم. جواب اين سئوالو اينجا هم نگرفتم.
ضرب المثل زندگي چيه؟

يه ضرب المثل هم هست كه موشه ميگه :
نه شروعش مهمه و نه تمومش، مهم اينه كه وقت رفت بتوني عاشق باشي

نيوتون مكانيك كلاسيك و پايه گذاري كرد و انيشتن بردش به كائنات و كوانتم دورو بر اتم چرخيد و هر سه داشتن يه چيزي رو محاسبه مي كردن چه جور ميشه يه چيزي از يه جايي به يه جايه ديگه بره ... هر سه هم درست حساب مي كردن و الان باهاش ماشين و ماهواره و راكتور مي سازن. ولي بعدها يه گروهي فرضيه دادن كه دنيا از هيچ كدوم با دقت ١٠٠ درصد تبعيت نمي كنه و تقريب هاش فرق ميكنه يعني يسري ابرريسمان وجود داره كه نور و تو خلا منتقل ميكنه و فرمولش با هر سه فرق مي كنه ولي اگه تقريب هاي متفاوت بزني به فرمولهاب اين دانشمند ها مي رسي.

خوب ضرب المثل منهم تقريبي از هر سه ضرب المثله

موشه

Comments

Popular posts from this blog

اکانت 512 داتک رو می خوام پس بدم جاش 256 پارس آنلاین بگیرم

امروز نغمه یه خاطره از آریشگاهی که رفته بود تعریف کرد اینجوری گفت: آرایشگر اول: دیدی بچه گی های بن رو از اولشم پدر سوخته بود. حیوونکی تیر خورد آرایشگر دوم: اره دیدم من از اول هم ازش خوشم نمی اومد همه که مایکل نمی شن آدم عاشقش بشه آرایشگر اول: نه بابا مایکل خیلی جوجه است، من تونی رو دوست دارم البته نقش قبلیشو الان از قیافه باریشش خوشم نمی آد. آرایشگر دوم: تونی بد نیست اما جک باور خیلی مرد تره آرایشگر سوم: شما هم خودتونو کشتید با این سریالهای آبکی خارجی هیچکدومش جومونگ نمی شن آدم احساسو تو صورتش می بینه آرایشگر دوم: بابا بیخیال تو چقدر جوادی تونی رو با جومونگ مقایسه میکنی آرایشگر سوم: می دونم شما گشنه مرده ها سریال 24 و لاست و پریزن بریک هستین اما هنوزم می گم جومونگ با حال تره. شده خودتون یه قسمتشو از دست بدین. مثل اینه که، این من بودم که دیشب قرار دوست پسرمو برای دیدن سریال جومونگ کنسل کردم. بقول خارجی ها بلا بلا بلا ... می خواستم بگم ایرانی هرچی نداشته باشن به برکت این بی کپی رایتی تمام سریال هی معروف دنیا رو شیش تا شیش تا باهم دیدن. اونم چقدر به روز. من آخرین قسمت لاست رو چند روز پیش ...

سرگذشت گوتی گوتی، ققنوس استرالیایی

از روزی که خورشید تابیدن رو شروع کرد و اولین باری که ماه شب رو روشنایی بخشید، قصه تاریکی ها آهسته آهسته به فراموشی سپرده شد. گوتی گوتی هیچ وقت فراموش نمی کرد که دنیای تاریک چقدر دلخراش و افسرده بود. حتی او که سر منشاء تمام خوبی ها و خوشی ها بود از تنهایی غمگین بود. به جز تاریکی چیزی ندیده بود و حس نکرده بود. قرنها و شایدم هزاره ها با خودش صحبت می کرد اما هیچ وقت نتونسته بود به اون دور ترها که دنیای روشنی هاست سفر کنه. حتی نمی تونست حدس بزنه نور چیه و روشنی یعنی چی! رنگ چیه و چه فرقی بین دور و دور تر وجود داره. اما می دونست و می خواست که خونه اشو، جایی که بهش تعلق داره رو،  به جز توپهای گردی که برای حس بهترخودش با تصاویر رشته کوههای سربه فلک کشیده نقش زده بود رو با چیز دیگه ای آذین کنه. چیزی که با دیدنش وجودش سرشار از عشق و لذت بشه و دلش رو پرکنه. تصمیم گرفت چیزی بسازه که با داشته هاش فرق کنه. اول مقدس ترین فضای موجود تو این گیتی رو انتخاب کرد و بعد سر منشا تمام نورهای دنیا رو توش کاشت. دلش چیزی می خواست که از تاریکی هزاران برابر بهتر باشه. اما روشنایی بیش از حد ا...

مژگان خواهری که زود رفت اما یادش موندگار شد

صبح که از خواب پاشدم، قبل از این که لیوان رو بذارم تو این نسپرسو های تقلبی قهوه درست کن  و با التماس یه قهوه آبکی بگیرم، یه نگاهی به آسمون کردم. نارنجی بود. هرچند نارنجی رنگ مورد علاقه من بود اما این بار مثل این که واقعا دنیا داشت غم گریه می گرد. آتیش سوزیهای اطراف سیدنی اونقدر به شهر نزدیک شده بودن که دودش رنگ آسمون رو عوض کرده بود . داشتم به این فکر می ک ردم که امروز وقتشه استاتوسمو (status) تو فیس بوک عوض کنم. دقیقا یادم نمیاد کی، اما نوشته بودم من نارنجی هستم و هیچ وقت احساس نکردم که لازمه تغییرش بدم. شاید به خاطر این که هنوز نارنجی رو دوست داشتم و یا این که خودم سخت تغییر می کنم ! قهوه رو برداشتم و رفتم طبق عادت نشستم پشت میزم و کامپیوترمو روشن کردم، اما شروع کردم به چک کردن ایمیل هام تو موبایل! زود بود نغمه بهم زنگ بزنه، اما خودش بود. تو دلم گفتم شاید چیزی یادش رفته بگه. اما صداش نگران بود و گفت به افشین پسرخاله ات زنگ بزن مثل این که برای مژگان، پدرام و بچه ها اتفاقی افتاده . چند دقیقه بعد داشتم تو اینترنت عکس هواپیمای تیکه تیکه شده بوئینگ ۷۵...