Skip to main content

بعد هفتم


بعد اول : طول

به یه کرم فکر کنید که تو لونه خاکیش جلو می ره و هر چه که می بینه یه سوراخه و دنیا رو از تواین سوراخ می تونه ببینه…فکر میکنید از دنیا چی نصیبش میشه فقط یه نقطه و اگه تخیل کنه میتونه دوتا سوراخو ببینه که بهم وصل میشن ویا یه چیزهایی هایی شبیه اون.

اگه بیشتر بهش دقت کنی میبینه از همون نقطه ها تشکیل شده.........................
جنگی بینشون نیست فقط راه می تونن عوض کنن هیچی به هیچی نه یه نقظه میتونه حذف بشه و نه یه نقطه نقطه دیگرو بخوره .آخه نقطه ها واقعا وجود ندارن

بعد دوم : عرض

تو یه آزمایشگاه وقتی به یه قطره آب که رو لام کشیده شده نگاه کنی انواع اقسام موجودات ریز ذره بینی رو می بینی که کنارهم لول می خورن ... هیچ فکر کردین اونها دنیا رو چه جوری میبینن ... راست راست و چپ چپ ... همین نه بیشتر اصلا می بینن ؟من که فکر نمی کنم ...یه جور سنگن که حرکت میکنن به نظر من زیاد فرقی با آدم آهنی ها ندارن و اگه ازش بپرسید دنیا چه شکلیه براتون خطهایی که جلوی روش سبز میشن رو میتونه ترسیم کنه … باکتریها از دید خودشون یه جور خطن. اخه یه باکتری از بالا نمی تونه به باکتری دیگه نیگاه کنه فقط لبه های اونو میبینه و همه چی دوربرشون خطهای هستن که جاشون تغییر میکنه. مثلا آدمها خط هایین که کمی منحنین و کمی بزرگتر آخه اون فقط لبه کفشها رو میبینه و نهایتش بزرگترین خطی که میبینه لبه دیوار حیاطه باز یه خط که خیلی بزرگه و آرزوش اینه که بتونه از روی این خط بگذره

خودشم بعد نداره و رو سطح پهن شده درست مثل دنیای خودش. دعوای این موجودات دوبعدی جالبه .. هیچکدومشون باهم کاری ندارن با خودشون دعوا دارن و اگه تنها هم ولش کنی تنهایی هم با زمینو آسمون جنگ میکنن.

بعد سوم: ارتفاع

اگه توانباری چراغ روشن کنید ممکنه رتیلی رو ببینید که از سقف آویزون شده و یا عقربی که از بالا میخواد نیششو به یه مزاحم حواله کنه … و یا مگسی که داره از روی یک تیکه کثافت روی یک تیکه دیگه می پره و از همه شون عاقل تر عنکبوتی که تورشو بافته و یه گوشه ای کز کرده منتظر همون حشره است.

اگه تصورش کنی میتونی ضخامت مگسو حس کنی و یا ارتفاع توری که ممکنه به موهات بچسپه رو تصور کنی نشون میده همه افراد این بعد جنسشون همینجوریه. تو این بعد جنگ تازه داره شکل می گیره اما بدون برنامه و طبق غریزه برای موندن و یا خوردن .قدرت تعریف نداره و کسی برای بیشتر داشتن نمی کشه همه برای داشتن می جنگن.


بعد چهارم : زمان

داره سخت میشه و فکر نمی کنم کسی رو پیدا کنید که بتونه تو زمان حرکت کنه .البته زمان یه طرفه رو نمیگم موجودی رو میگم که بتونه محور یه طرفه زمان رو بشکنه و برگرده عقب ! ولی میشه به ساعت نگاه کرد و وجود زمان را حس کرد. میشه دیر کرد و زمان را لمس کرد و هزار دلیل دیگه که زمان و نمیشه کنترل کرد اما میشه تخیل کرد. میشه تو فکرمون برگردیم به قبل و یا سفر کنیم به فردا واسه همینه که می گم آدمها برعکس گوسفند چهار بعدین نه سه بعدی!

واسه همینم اگه نیگاه کنی جدا از شکم و زیر شکم یه چیزهایی شبیه احساس دارن, روح دارن, تصور میکنن, تخیل دارن, مغرورن, قدرت و دوست دارن و هزار تا نشونه از بعد چهارم .
این آدمها وقتی می جنگن فکر میکنن, برنامه می ریزن وقتی میکشن عذاب وجدان میگیرن و وقتی کمک میکنن شاد میشن, معتاد دارن و پیغمبر .
اما تو دنیای 3 بعدی زندگی میکنن .

بعد پنجم:

نمی دونم اسم این بعد رو چی میشه گذاشت! اسمشو میذارم دنیای متافیزیکیها! دوستانمون تو اون دنیا چیزهایی رو که ما محاسبه میکنیم لمس میکنن و چیزهایی رو که حس میکنیم, تخیل میکنن. احتمالا به مچ دستهاشون یه چیزی مثل ساعت بستن که می تونه جلو عقب رفتن بعد پنجمو بهشون نشون بده و هروقت دلشون بخواد می رن دیروز و هروقت که لازم باشه تو قیامتن...اگه دقت کنی میبینی آدم بد نمی تونه بره بعد پنجم چرا که مقایسه دیگه تو اون دنیا وجود نداره چون همه بد و خوب رو می شناسن و زمان به اجبار تعریف میکنه که همه خوبن و نمی تونن بد باشن فکر کنم بهشت تو این بعد ساخته شده باشه اما شاید معیارهایی برای رسیدن به بعد بعدی برای خودشن دست وپا کرده باشن و احتمالا هیتلرهای خودشونو دارن و بتهونهای عصر خودشونو.

بد ششم:

نمی شناسمش و فقط میدونم یه چیزی هست، حتی اسمشو نمی دونم چی بذارم.

بعد هفتم:

فکر میکنم خدا هفت بعد داره!


می دونی چرا چون :

خدا دنیا رو تو هفت طبقه و هفت روز می سازه
دنیا هفت بعد داره، فیزیک با تئوری ابریسمانها بهش رسیده
عرفان با پله های هفت گانه طرقی به اوج می رسه
یوگا هفت تا فرفره قدرت داره
هفت روز داریم و
عجایب خلقت در هفت خلاصه میشن
هفت هنر اصلی داریم
نور به هفت رنگ تجزیه میشه
و ...

هفت تعداد تمومه
یعنی همه چی تو هفت به انتهاش می رسه.

چرا؟

خوب به خودت نگاه کن
به اجدات نگاه کن
به سلسله های قدیمی مملکتت نگاه کن
به آدمهایی که نسلتو بوجود آوردن نگاه کن همگی با هفت زندگی کردن ...

همه به هفت علاقه داشتند.
و به همه چیز از در هفت نگاه می کردند و رشدشو با هفت مقایسه میکردند. هیچ وقت 10 آخرش نبود تازه اولش بود یعنی تازه داشت یازده شروع می شد اما هفت آخرش بود . انگار که وقتی به هفت رسیدی دیگه بعدش تمومه ...

دو فرض وجود داره یکی اینکه چون آدمها مهم بودن و هفت رو دوست داشتن همه چی رو با هفت ساختن و فرض دوم میگه چون هفت مهم بود و قبل از آدمها اومده بود پس آدمها به ناچار تو هفت تموم شدن و همه چی رو با هفت تموم کردن.

من با فرض دوم موافقم. هفت تحمیلی بود و خواسته نخواسته درش غرق شدیم. چهار مرحلشو گذروندیم و فقط سه مرحله مونده تا برسیم به آخرش.
جلو، عقب، بالا و پایینو میبینم این از سه بعدش دیروز و فردا رو می فهمم و بعد چهارمو درک میکنیم و قوانین مربوطه رو محاسبه میکنیم و بعد پنجمو فقط حس کردیم. از قوانینش خبر نداریم و فقط تو رویاهامون براش قانون می سازیم. یه روز از جن و پری توش حرف می زنیم یه روز دون خوان میشیم و طی طریق میکنیم و یه روز با خوندن یه کتاب تمرین پرواز روح میکنیم و...اما بعد ششم چی؟ دریغ از یک تعریف؟ برای من یه نقطه چینه و نمی دونم این نقطه چینو چه جوری میشه پر کرد. ولی اینو میدونم که میشه این نقطه چینو پرکرد. شما کمک کنید!

اما بعد هفتمو میشه فهمید, حس کرد, لمس کرد, دید, خورد, نوشید, برد, آورد و...و در عین حال نمیشه فهمیدش, نمیشه لمسش کرد و نمیشه دید و خورد و برد و...همه چی هست و هیچی نیست
ما تو این بعد طور دیگه ای نمیتونیم بعد هفتمی ها رو تعریف کنیم. اونجا دیگه نه تنها نمیشه نقطه چینه شو پرکرد. نمیشه براش سئوال تعریف کرد. همین ندونستنهامون میگه که بعد هفتم همون انتزاعی ترین خاصیت هستی است که همهچی رو از خودش داره و همهچی رو تو خودش یکی میکنه .همون قدرت ندونستن که بهش شکل یکپارچه میده و به وحدانیتش می رسونه و چون اگه بدونیش داری با خودت تقسیمش می کنی و این به معنی پایین کشدن از بعد هفتمه . و همون جایی که توهم دیگه نیستی که تقسیم بشی و هستی تو ذره ذره هستی
هفتم همینه که می بینید
ذات هرچی که میبینید و نمی بینید
از دورترین ستاره ها تا دورترین آرزوها یعنی
خوده خودشه
یعنی فردا یعنی دیروز
یعنی تموم حسهایی که من میکنم و آرزوهایی که تو داری
همه طی طریقها و ...ریاضتها و شادیها و ناراحتیها
و یا حتی همون محاسبه هایی که بالاسری ها برای بعد ششم میکنن
خوب همه اینها یه جا یکی میشن همون جا جایی که بهش میگیم عشق

نغمه تو یک کلمه میگه بنویس که می خواهی بگی من خدام دیگه ...منم باهاش موافقم.

موشه
بازبینی شد تغییر چندانی به جز چند تا غلط دیکته نداشت و نسخه جدید لازم نداره


Comments

Popular posts from this blog

اکانت 512 داتک رو می خوام پس بدم جاش 256 پارس آنلاین بگیرم

امروز نغمه یه خاطره از آریشگاهی که رفته بود تعریف کرد اینجوری گفت: آرایشگر اول: دیدی بچه گی های بن رو از اولشم پدر سوخته بود. حیوونکی تیر خورد آرایشگر دوم: اره دیدم من از اول هم ازش خوشم نمی اومد همه که مایکل نمی شن آدم عاشقش بشه آرایشگر اول: نه بابا مایکل خیلی جوجه است، من تونی رو دوست دارم البته نقش قبلیشو الان از قیافه باریشش خوشم نمی آد. آرایشگر دوم: تونی بد نیست اما جک باور خیلی مرد تره آرایشگر سوم: شما هم خودتونو کشتید با این سریالهای آبکی خارجی هیچکدومش جومونگ نمی شن آدم احساسو تو صورتش می بینه آرایشگر دوم: بابا بیخیال تو چقدر جوادی تونی رو با جومونگ مقایسه میکنی آرایشگر سوم: می دونم شما گشنه مرده ها سریال 24 و لاست و پریزن بریک هستین اما هنوزم می گم جومونگ با حال تره. شده خودتون یه قسمتشو از دست بدین. مثل اینه که، این من بودم که دیشب قرار دوست پسرمو برای دیدن سریال جومونگ کنسل کردم. بقول خارجی ها بلا بلا بلا ... می خواستم بگم ایرانی هرچی نداشته باشن به برکت این بی کپی رایتی تمام سریال هی معروف دنیا رو شیش تا شیش تا باهم دیدن. اونم چقدر به روز. من آخرین قسمت لاست رو چند روز پیش ...

سرگذشت گوتی گوتی، ققنوس استرالیایی

از روزی که خورشید تابیدن رو شروع کرد و اولین باری که ماه شب رو روشنایی بخشید، قصه تاریکی ها آهسته آهسته به فراموشی سپرده شد. گوتی گوتی هیچ وقت فراموش نمی کرد که دنیای تاریک چقدر دلخراش و افسرده بود. حتی او که سر منشاء تمام خوبی ها و خوشی ها بود از تنهایی غمگین بود. به جز تاریکی چیزی ندیده بود و حس نکرده بود. قرنها و شایدم هزاره ها با خودش صحبت می کرد اما هیچ وقت نتونسته بود به اون دور ترها که دنیای روشنی هاست سفر کنه. حتی نمی تونست حدس بزنه نور چیه و روشنی یعنی چی! رنگ چیه و چه فرقی بین دور و دور تر وجود داره. اما می دونست و می خواست که خونه اشو، جایی که بهش تعلق داره رو،  به جز توپهای گردی که برای حس بهترخودش با تصاویر رشته کوههای سربه فلک کشیده نقش زده بود رو با چیز دیگه ای آذین کنه. چیزی که با دیدنش وجودش سرشار از عشق و لذت بشه و دلش رو پرکنه. تصمیم گرفت چیزی بسازه که با داشته هاش فرق کنه. اول مقدس ترین فضای موجود تو این گیتی رو انتخاب کرد و بعد سر منشا تمام نورهای دنیا رو توش کاشت. دلش چیزی می خواست که از تاریکی هزاران برابر بهتر باشه. اما روشنایی بیش از حد ا...

مژگان خواهری که زود رفت اما یادش موندگار شد

صبح که از خواب پاشدم، قبل از این که لیوان رو بذارم تو این نسپرسو های تقلبی قهوه درست کن  و با التماس یه قهوه آبکی بگیرم، یه نگاهی به آسمون کردم. نارنجی بود. هرچند نارنجی رنگ مورد علاقه من بود اما این بار مثل این که واقعا دنیا داشت غم گریه می گرد. آتیش سوزیهای اطراف سیدنی اونقدر به شهر نزدیک شده بودن که دودش رنگ آسمون رو عوض کرده بود . داشتم به این فکر می ک ردم که امروز وقتشه استاتوسمو (status) تو فیس بوک عوض کنم. دقیقا یادم نمیاد کی، اما نوشته بودم من نارنجی هستم و هیچ وقت احساس نکردم که لازمه تغییرش بدم. شاید به خاطر این که هنوز نارنجی رو دوست داشتم و یا این که خودم سخت تغییر می کنم ! قهوه رو برداشتم و رفتم طبق عادت نشستم پشت میزم و کامپیوترمو روشن کردم، اما شروع کردم به چک کردن ایمیل هام تو موبایل! زود بود نغمه بهم زنگ بزنه، اما خودش بود. تو دلم گفتم شاید چیزی یادش رفته بگه. اما صداش نگران بود و گفت به افشین پسرخاله ات زنگ بزن مثل این که برای مژگان، پدرام و بچه ها اتفاقی افتاده . چند دقیقه بعد داشتم تو اینترنت عکس هواپیمای تیکه تیکه شده بوئینگ ۷۵...