حنا دیدنت برای اولین بار حس خیلی قشنگی بود. فردا دوماهه خواهی شد و وقتی به عقب بر می گردم و نیگاه می کنم تو این دو ماه به جز تو، یا برای تو چیز دیگه ای نمی بینم. هنوز درست هضم نکردم که چی شد و کجاییم. اومدنت اونقدر لذت بخش و شیرین بود که به هیچ چیز دیگه ای فکر نکردم. درست مثل این که اونقدر مست باشم که بیخیال هر فکر دیگه ای تو این دنیا بشم. شایدم اونقدر مشغولمون کردی که از دنیا غافل شدیم! تقریبا می تونم بگم که چیزی ازش یادم نمونده اما ملموس ترین لحظه هاشو می تونم تو این چند مورد خلاصه کنم. وقتی شب بیدار می شم تا نپیتو عوض کنم، خوابم نمی آد و احساس بدی ندارم! وقتی بغلت میکنم به اندازه یه میشن تو کال او دیوتی حال می کنم. یا حتی می تونم با لذت دیدن اپیزوده چنگ تو دیوارهای گیم او ترون مقایسه اش کنم. وقتی دل درد می گیری همونقدر ناراحت می شم که بعد از نصف روز کد زدن، وقتی سیستمم هنگ می کنه و همه کارام می پره، یادم می افته که بک آپ نگرفتم! یکم بیشتر از این خونه که توش نشستیم برام خرج داری. شاید گرون ترین سرمایه گذاریی هستی که تا حالا کردم :) وقتی چشامو می بندم دیگه نمی تونم رو...
سلام اينجا اتاق شخصي منه و فقط براي دل خودم خواهم نوشت مخصوصا چيزهايي رو كه دوست دارم كسي نشنفه و نخونه ...