درست یه خط به طول ۴۰ هزار کیلومتر بین منو همه چیزهایی که کم دارم فاصله انداخته! وقتی شروع کردم بنوشتن فکر کردم که دلم تنگ شده، و دلم می خواد فریاد بزنم که چقدر دلم هوای اون رانندگی خر تو خر تو خیابونهای تهران رو کرده! یا بگم دلم می خواد دوباره می رفتم شمال یاد شیراز می افتادم و میرفتم شیراز از شمال تعریف می کردم. یا دوباره از شبهایی بگم که تاصبح ۱۰ نفر می شدیم و سی سی تی دبلیو بازی می کریم! فکر کردم دلم برای مستی ها و هپروت های گاه بگاه تنگ شده و ... ولی هیچکدوم نبود. اینجا همه رو دارم. با این که دوران خوشی بود ولی اینجا بهتر شو دارم!!! یکم که آروم گرفتم، پیش خودم گفتم پس چرا دلم وا نشده! احتمالا دوستانمو میس کردم. احتمالا دلم می خواست رفیق گرمابه و سیگارم این جا بود که دوباره برام یه ساعت مخ می زد تا یه موضوع ۵ دقیقه ای رو ثابت کنه. یا رفیقم که وقتی رفیقش شد اینجا بود که ثابت کنه که همشهریمه! یا پیرمرد که نفهمدیم چرا یه دفعه قهر کرد و برای همیشه رفت! یا آخرین دوستی که نشون داد می شه حتی تو ۴۰ سالگی هم رفیق پیدا کرد. خداییش دلم براشون تنگ شده ...
سلام اينجا اتاق شخصي منه و فقط براي دل خودم خواهم نوشت مخصوصا چيزهايي رو كه دوست دارم كسي نشنفه و نخونه ...