Skip to main content

Posts

Showing posts from 2010

اندر احوالات مهاجرت

شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند  ، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی اول) نیت : آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند .از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک  این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظاردر صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل  است و این خود اول قدم است دوم) استجابت : زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز ترین مردمان جهان می داند و هم وطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است سوم) عزیمت : مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی ...

مداد سفيد

متن همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي  داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد! !  ! ! ! ! ! Amir Mohammadi

تنها چیزی که منو ایرانی نگه داشته و احتمالا ایرانی نگه خواهد داشت

نمی دونم چرا دنیا اینقدر خشن شده؟ امروز همه رهبران دنیا چه اونهایی که دوسشون داشتیم و چه اونهایی رو که عامل مصیبت ها مون می دونیم حرف زدند. یکی از کار مضاعف و یکی از استقامت گفت یکی ایران رو اونقدر کوچک کرد که حتی قایقی هم براش بزرگ بود، یکی خواست که بریم و فرهنگشونو غنا ببخشیم و یکی تهدید کرد که ایران بزرگترین نگرانی در براندازی کشور دیگری است. حتی حافظ هم با ما خوب نبود و آینده رو در هجر و سختی می دید. اما هنوز من تو همین کشور پشت یک صندلی ناراحت روبروی یه کامپیوتر نصفه نیمه و با یه اینترنتی که از هشتاد تا فیلتر رد می شه که تا شاید بتونم ته مونده های اون چیزهایی رو که از فیلتر گذشته و شانس آوردیم دیگرون تحریم نکردن رو ببینم و بنویسم. دلم می خواست بنویسم چقدر ناراحتم که ایرانیم اما ته دلم می گه این از همون آزمایشهای عجیب و غریبی که خدا برای آدمها ترتیب داده تا سرشون گرم شه و نفهمه که چند وقته خدا فراموش کرده تا به این بنده بیچاره خودش نگاه کنه. باز ناراحت تر می شم و باز می آم بگم که من ایرانی نیستم اما نمی شه هنوز ته دلم می ترسم که وای دیگرونی که هیچ وقت نوشته هامو نخواهند خوند چی می ...

می گفت باید به جنوب های دوردست بری ...

از بین لفافه های پیچ در پیچ فیبرهای نوری خبری رسید که باز از آنسوی دریای لاجوردی می گفت ... می گفت باید به جنوب های دوردست بری ... می گفت چند سال انتظار نتیجه داد و امروز وقت فریاد دوباره ای ایست ... اشک دوستان بسیاری راه افتاد ... و من نمی دانم که امروز خوشحالم و یا غمگین امروز دلم می خواست اون درخت توت قرمز حیاط وسطی مادر بزرگ بود تا از همه جا فرار می کردم و روی شاخه سمت چپی آرسن اوپن می خوندم نمی دونم جایی که می رم واقعا درختی برای من هست یا نوشته هامو کسی می بینه و می خونه تنها امیدوارم هر چند دلنگران ویزای استرالیام بالاخره اومد... موشه امروز