هر وقت این اتفاقاتی که تو این دوسال پیش اومده رو مرور می کنم دلم می گیره. نه برای این که خواهر عزیزو خانواده اشو از دست دادم. فکر میکنم اونها به چیزهایی که می خواستن رسیدن. شاید دنیا یکی از بزرگترین سوگواری ها رو براشون گرفت. رییس جمهورها و دانشمندان و دوستان بسیاری براشون ایستادند و یادشونو گرامی دونستن. اسمشون رو تقویم کانادا و سردر مدرسه ها و حتی بورس دانشگاهها موندگار شد. فکر نمی کنم مژگان واقعا چیز بیشتری برای خودش می خواست. دلم می گیره برای این که ما هستیم که اونهارو از دست دادیم. دلم می گیره که هنوز به دخترم نتونستم بگم مشکل آی پد دختر خاله هات که نمی تونی باهاشون صحبت کنی ممکنه هیچ وقت حل نشه. دلم می گیره که خواهرم می ترسه بره ایران مادرو پدر سوگوارشو ببینه. دلم می گیره که می بینم مملکت خودم به جای این که به فکر جذب شون وقتی زنده بودن باشه داره مرگشون رو مصادره می کنه و بدون این که به ما بگن واسه جسدشون مارش نظامی می خونن. و تو کثیف ترین تلویزیون دنیا پخش میکنن. دلم می گیره وقتی میبینم اونقدر نا امید شدم که دلم میخواد اسم مملکتمو هم فراموش کنم. دلم می گیره وقتی...
سلام اينجا اتاق شخصي منه و فقط براي دل خودم خواهم نوشت مخصوصا چيزهايي رو كه دوست دارم كسي نشنفه و نخونه ...