خیام می گفت : راز آفرینش هر چند که رنگ و روی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا آورد به اضطرارم اول به وجود جز حیرتم از حیات چیزی نفزود رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود زين آمدن و بودن و رفتن مقصود از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود وز هیچکسی نيز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود ای دل تو به ادراک معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسی اینجا به مِی و جام بهشتی میساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی دوری که در آمدن و رفتن ماست او را نه نهایت نه بدایت پیداست کس می نزند دمی درین معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست تا چند زنم به روی دریا ها خشت بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت اسرار ازل را نه تو دانی و...
سلام اينجا اتاق شخصي منه و فقط براي دل خودم خواهم نوشت مخصوصا چيزهايي رو كه دوست دارم كسي نشنفه و نخونه ...