همیشه میگن عروس و پدر شوهر خوبن و دوماد و مادرزن. چند وقتی بود که ننی به مادر شوهرش سر نمی زد و هر بار یه مشکلی پیش می اومد. یه روز حالشو نداشت، یه روز کار داشت یه روز حالش خوش نبود، یه روز قرار داشت و ... روزهای زیادی که می اومدن و می گذشتن...همینطوری.... اوایلش نمی فهمیدم، آخه ما مردها از این چیزها زیاد سر در نمی آریم، مامان هم که گله میکرد می ذاشتم به حساب دودره بازیهای همیشمون که هیچوقت حال و حوصله دید و بازدید نداشتیم. یادمه بابا گفت چرا؟ و گفتم من کار دارم و نمی رسم بیاییم سر بزنیم، ننی هم تنها اصولا جایی نمی ره و ازاین بهونه ها، اونم که زیاد پاپی این چیزها نیست و بی خیال شد. تا یه روز اخاله گفت:موشه بازم با ننی دعوا کردی؟ یکه خوردم، آخه اون موقع خیلی هم با ننی میزون بودم و دونفری کلی حال میکردیم. وقتی تو ته توی حرفهاش رفتم فهمیدم که این اواخر ننی به مامان و فک و فامیل بی محلی کرده (شاید از سر بی حوصلگی) و خاله ها و مامانینها گذاشتن به حساب من ...طبق معمول واسه این که اون خراب نشه، خرابکار منم. این شد که باعث شد، که بیشتر به موضوع فکر کنم و سرمنشاء سه کشف جدید شد : کشف اول : همیش...